معرفی کتاب

عنوان:

درباره‌ی مراقبت (تحلیل فلسفی مفهومِ پروای دیگران داشتن)

ناشر: نشر همان

نویسنده: میلتون مِیرآف

مترجم: مریم نصر اصفهانی

کلیدواژه‌های اصلی: مراقبت- مراقبت آگاهانه- دیگری- رابطه- تیمارداری

درباره‌ی مراقبت (تحلیل فلسفی مفهوم پروای دیگران داشتن)

معرفی و گزینش توسط: سارا رضایی- مشاور روانشناس

کتاب «درباره‌ی مراقبت» در سال ۱۹۷۱ به قلم میلتون میرآف (۱۹۲۵-۱۹۷۹)، فیلسوف آمریکایی نوشته شد. مراقبتی که میرآف از آن حرف می‌زند گرچه عناصر اگزیستانسیال مراقبت/ پروای کیرکگور و هایدگر را در خود دارد، بیشتر متوجه جنبه‌های تیماردارانه مراقبت است.

میرآف در این کتابِ مختصر می‌کوشد مفهوم مراقبت/ پروا را تعریف کند و الگوی عامی برای انواع روابط مراقبتی ارائه دهد. به باور او مراقبت/ پروا، کمک به یک دیگری خاص و مشخص است برای رشد بالندگی و تحقق بخشیدن به خودش آن هم در مسیری که منحصر به خود اوست!

نویسنده عناصر ضروری برای مراقبت/پروا را بر می‌شمارد و جنبه‌های با‌ارزش آن را نشان می‌دهد. او نگاه ما را از نو متوجه روابط مراقبتی با فرزندان، نزدیکان و حتى اندیشه‌هایمان می‌کند؛ زمینه‌های نظری و عملی اعمال به اصطلاح مراقبتی را برمی‌شمارد و تردید ایجاد می‌کند درباره آنچه تا امروز خیلی محکم و قاطع مراقبت/ پروا می‌دانستیم.

میرآف برای نخستین بار این ادعا را مطرح می‌کند که مراقبت/ پروا به روایت او می‌تواند مدار نظم و سامان زندگی قرار گیرد و با نجات انسان از سرگردانی، حیات او را معنادار کند.

میرآف مراقبت/پروا را مفهومی با ارزش و معنابخش می‌داند. و معتقد است این مفهوم می‌تواند به سایر فعالیت‌ها و ارزش‌های انسان نظم و انسجام دهد و انسان را جایی در این جهان مستقر کند. مراقبت/پروا پایان آوارگی روح انسان است با یافتن جای پایی برای او در این جهان که بتواند در آن احساس تعلق و آرامش کند.

این ادعا به تنهایی مایه‌های قوی اگزیستانسیالیستی اندیشه‌ی میرآف و میزان تاثیر هایدگر بر او را نشان می‌دهد. چه، بحث از سرگردانی انسان و بی مأوایی او در کنار بحث از «خانه» جایگاه با اهمیتی در اندیشه‌های هایدگر دارد.

مرگ زودهنگام میرآف در ۱۹۷۹ تکامل و توسعه این مفهوم توسط خود او را متوقف کرد، اما مراقبت/پروا را به مفهومی زنده و شناسنامه‌دار تبدیل کرد که بن‌مایه‌ی اندیشه‌های اخلاقی متفکران بسیاری پس از او را فراهم نمود.

 

اصول اساسی مراقبت/پروا چیست؟

در مراقبت به معنای کمک به رشد و بالندگی دیگران؛ آنچه از آن مراقبت می‌کنم (یک شخص، یک آرمان، یک اندیشه) همزمان هم در امتداد وجود خودم و هم چونان چیزی کاملاً مستقل از من تجربه می‌شود. در ارتباط مراقبتی به جای تلاش برای تسلط بر دیگری یا تصرف او، می‌خواهم آزادانه رشد کند یا به قول معروف خودش باشد؛ در عین حال، بالندگی دیگری را، جزء جدایی‌ناپذیری از بهروزیِ خود می‌دانم!

در مراقبت، من دیگری را شایسته و نیازمند پیشرفت می‌دانم.

در جریان کمک به رشد دیگران من راه خودم را به دیگری تحمیل نمی‌کنم؛ بلکه می‌گذارم او مرا برای کمک کردن هدایت کند؛ و دستیاری کند تا چگونگیِ واکنش مثبتم و آنچه به این واکنش مربوط است را معین کنم. من به دیگری به عنوان موجودی مستقل و قائم به خودش، احترام می‌گذارم.

از نگاه نویسنده‌ی کتاب، مراقبت عناصر اصلی‌ای دارد که بدون وجود هریک از آن‌ها، به درستی انجام نمی‌شود. برخی از این عناصر در ادامه آمده‌است:

آگاهی

گاهی چنان صحبت می‌کنیم گویی مراقبت نیاز به شناخت و آگاهی ندارد. گویی کل ماجرا فقط چیزی در حد خیرخواهی یا احترام صمیمانه است. اما برای «مراقبت کردن» من باید نیازهای دیگری را بفهمم. و باید توان نشان دادنِ واکنش مناسب به آن‌ها را داشته‌باشم. صِرف نیت خالصانه و خیر این را تضمین نمی‌کند.

برای مراقبت از کسی باید نسبت به چیزهای زیادی آگاهی داشته‌باشم. به عنوان مثال باید بدانم دیگری چگونه انسانی است، مقدورات و محدودیت‌های او چیست، نیازهایش کدام‌اند و چه چیزهایی راه به رشد او می‌برد. باید بدانم چگونه به نیازهایش واکنش مثبت نشان دهم و از طرف دیگر مقدورات و محدودیت‌های خود من کدام است؟

بردباری

برباردی یکی از مولفه‌های مهم در مراقبت است. من به دیگران این توان را می‌دهم که در مسیر مورد نظر خود و در زمان خودشان رشد کنند. به عنوان مثال پرورش یک اندیشه‌ی مهم مثل پرورش یک کودک یا یک گل به اجبار میسر نمی‌شود بلکه با بردباری و گذر زمان به دست می‌آید. این گونه به دیگری برای یافتن خودش در زمانی که متعلق به اوست کمک می‌شود.

از سوی دیگر انسان ناشکیبا نه تنها زمان فراهم نمی‌کند که اغلب زمان «دیگری» را هم از او می‌گیرد. اگر بدانیم کسی نسبت به ما ناشکیباست، یا اگر نسبت به خودمان ناشکیبا باشیم اغلب همان زمانی که شاید داشته باشیم هم کاهش می‌یابد.

بردباری به معنای منفعلانه در برابر یک اتفاق نیست بلکه نوعی تشریک مساعی با دیگری در رویدادی است که با تمام وجود در آن حضور داریم. اگر بردباری را صرفاً با زمان مرتبط بدانیم، فهم درستی از آن نداریم زیرا علاوه بر زمان، ما به دیگری فرصت هم می‌دهیم؛ با گوش سپردن صبورانه به یک انسان پریشان، و با حاضر و آماده بودن، برای او امکانی مناسبِ اندیشه و احساس فراهم می‌کنیم.

بردباری تاحدی مستلزم مدارا با سردرگمی و گیجی است. اما این مدارا به معنای تبعیت از قانون «من باید سازگارشوم» نیست. و در عین حال نوعی بی‌اعتنایی نسبت به دیگران را هم نمایندگی نمی‌کند. اتفاقاً مدارا، بیانگر احترام من نسبت به بالندگی دیگری و کنار آمدن با اختلاف و هدرها و بازیِ آزادی است که مشخصه رشد کردن او است.

انسانی که با بردباری مراقبت می‌کند به رشد دیگری باور دارد.

 

اعتماد

لازمه‌ی مراقبت، اعتماد به دیگری است. یعنی اعتماد برای رشد او در زمان و مسیر خودش. مراقبت به هستیِ مستقل دیگری احترام می‌گذارد، به این که دیگری، دیگری است. در مراقبت از شخص دیگر به او امنیت می‌دهیم که اشتباه کند و از اشتباهاتش بیاموزد.

ما به کودک اعتماد می‌کنیم تا تصمیماتی معقول و متناسب با توانایی‌ها و تجربیاتش برای خود بگیرد. درک این نکته که «کسی به من اعتماد دارد»، خود راهی برای فعال کردن شخصِ موردِ مراقبت است تا چنین اعتمادی را به رسمیت بشناسد و به خودش برای رشد یافتن اعتماد کند. اعتماد به دیگری مستلزم عناصری از مخاطره و جهش میان ناشناخته‌هاست که هر دو شجاعت می‌خواهد.

ما با سلطه و اجبار در شکل‌دادن به دیگری، یا با طلب ضمانت برای به نتیجه رسیدن، یا حتی با مراقبت بیش از حد، بی اعتمادی خود را نشان می‌دهیم!

تعلیم در مدارس، بدون ایجاد فرصت پرسش یا تامل بر محتویات درس، ریشه در فقدان اعتماد به دیگری دارد.

انسانی که همواره از ناشناخته‌ها می‌ترسد و از آن‌ها پرهیز می‌کند، کسی که همیشه باید نسبت به نتیجه مطمئن باشد، نمی‌تواند به دیگران اجازه دهد در مسیر خودشان رشد کنند. او هیچ پاسخ مثبتی به نیازهای دیگری نخواهد داد.

پدری با روحیۀ «مراقبت و محافظت بیش از حد از فرزندش»، در واقع به فرزند خود اعتماد ندارد؛ هر چقدر هم خود را توجیه کند، بیش از آن که به نیاز کودک برای رشد توجه داشته باشد متوجه نیازهای خودش است. او نیاز کودک به استقلال و مسئولیت‌پذیری را نادیده گرفته‌است. وابستگیِ بیمارگونه هم در ذات خود با اعتماد ناسازگار است، زیرا در چنین موقعیت هایی، کوچکترین نشان استقلال از سوی دیگری همچون تهدید حس می‌شود.

اعتماد به دیگری برای رشد به معنای بی‌اعتنایی و بی‌قیدی نیست؛ بلکه ریشه در نگهداری و تقویت فعالانه شرایطی دارد که این اعتماد را ضمانت می‌کند. معلم مراقبی که به دانش‌آموزانش برای یافتن راه خودشان و دنبال کردن طرح‌هایشان اعتماد دارد، اعتماد را با کمک کردن به آن‌ها و با تشویق کردن و قرار دادن آن‌ها در معرض تجربیات پیوند می‌دهد. فقط انسانی که به رشد خودش اعتماد دارد – کسی که تلاش نمی‌کند خود را به شکل مورد انتظار دیگران درآورد- خواهد توانست به رشد شخص دیگری اعتماد کند.

فروتنی

فروتنی به شکل‌های مختلف در مراقبت وجود دارد. نخست، از آن جهت که مراقبت پاسخ مثبتی است به رشد این دیگریِ خاص؛ مراقبت مستلزم یادگیری مستمر درباره دیگری است. همیشه چیزهای بیشتری برای یادگرفتن وجود دارد. انسانی که مراقبت می‌کند در آمادگی برای مواظبت و اراده به دانستن بیشتر درباره دیگری و خودش و سایر ملزومات مراقبت حقیقتاً فروتن است.

این به معنای آموختن از مراقبت شونده هم هست: معلم از دانش آموز می‌آموزد، والد از فرزند و هنرمند از اثر هنری.

داشتن این نگاه که «این‌جا چیز بیشتری برای یادگرفتن وجود ندارد» و این که احساس کنم هیچ چیز مرا تحت تاثیر قرار نخواهد داد، با مراقبت ناسازگار است.

پدری که تصور می‌کند پیشاپیش همه چیز را در مورد فرزندش «می‌داند» و «وطن‌پرستی» که احساس می‌کند هیچ‌کس به اندازه او کشورش را نمی‌شناسد، روحیه مراقبتی ندارند. به بیان دیگر می‌توان گفت انسانی که مراقبت می‌کند، بی‌توجه به این که تجارب گذشته‌اش چقدر وسیع بوده‌اند، هربار از نو آغاز می‌کند، زیرا مسئله همیشه فهم اقتضائات یک موقعیت جدید بوده‌است.

فروتنی غلبه است؛ غلبه بر نگاهی که هستی دیگران را صرفاً برای ارضای نیاز خود می‌بیند و با دیگران به نحوی برخورد می‌کند گویی موانعی هستند که باید آن‌ها را  شکست یا خاکِ رُسی که باید به آن مطابق میل خود شکل داد.

این فروتنی مستلزم غلبه بر غروری است که توانایی‌های مرا بیش از واقع نشان می‌دهد توانایی‌هایی که نیروی دیگران هم در آن سهم دارد.

امید

[جمله‌ی اینکه] «امید دارم دیگری به واسطه مراقبت من رشد کند»؛ چیزی‌ست که بسیار عمومی‌تر است از امید به مثابه یک چشم‌داشت مشخص. شبیه امیدی است که با آمدن بهار می‌آید و نباید آن را با اندیشه‌های آرزومندانه و توقعات بی‌اساس اشتباه گرفت. چنین امیدی تجلی نابسندگیِ اکنون در مقایسه با بسندگی آینده نیست بلکه نمودی است از سرشاریِ اکنون، اکنونی که با معنایی از «امکان» زنده است. به عنوان مثال در مراقبت از یک کودک، من با امکان‌هایی که باید درک شوند احاطه شده‌ام و این در چارچوب امیدی است که به رشد کودک به واسطه مراقبت خود دارم.

امید همچون تجلی اکنونی که با امکان‌ها زنده است، نیروها را نظم می‌بخشد و قوت‌های ما را فعال می‌کند و این هیچ به معنای انتظار منفعلانه برای اتفاقی در بیرون نیست. البته که این امید فقط متوجه دیگری نیست بلکه امید برای درک دیگری به واسطه مراقبت هم هست؛ و بنابراین یکی از جنبه‌های مهم امید، شجاعت است. شجاعتِ ایستادن کنار دیگری در مواجهه با شرایط مختلف و پذیرفتن خطر فراتر رفتن از ساحل سلامت و امنیت.

مراقبت از ما انسانی تازه می‌سازد. تلاش برای شناخت دیگری، اعتماد به او،‌ آموختن از او و شرایط و… مراقب را به انسانی تازه مبدل می‌سازد.

در مراقبت، از خودگذشتگی‌ وجود دارد که با از ترس خود را باختن یا همرنگ جماعت شدن بسیار متفاوت است. شبیه نوعی گذشتن از خود، همراه با حل شدن در چیزی است که آن را واقعا گیرا یافته‌ام. وضعیتی که کمک می‌کند بیشتر خودم باشم.

این نوع از خودگذشتگی مستلزم آگاهی والاتر و واکنش بهتر به دیگری و خودم خواهد بود و پیامد آن، استفاده موثرتر از نیروهای خاص من است. من خود را در مراقبت از دیگری و کمک برای رشد او می‌شناسم. نویسنده در مراقبت از اندیشه‌هایش، معلم در مراقبت از دانش آموزانش، و والد در مراقبت از فرزندش رشد می‌کند. به بیان دیگر با استفاده از توانایی‌هایی همچون اعتماد، آگاهی، شجاعت، مسئولیت پذیری، فداکاری و صداقت، من هم در جایگاه مراقب، رشد می‌کنم.

اما آیا در مراقبت با چالش و پرسش روبرو نخواهیم شد؟

[احساس] گناه در مراقبت

در مراقبت من خود را به دیگری متعهد می‌کنم و اگر به خاطر بی اعتنایی یا غفلت من گسست جدی در این ارتباط اتفاق بیفتد، احساس گناه خواهم کرد. گویی دیگری می‌گوید «وقتی به تو احتیاج داشتم کجا بودی؟ چرا مرا رها کردی؟» این گناه از احساس خیانتی که نسبت به دیگری دارم ناشی می‌شود و وجدان مرا به سوی او بازمیخواند. هرچه این دیگری برای من مهمتر باشد احساس گناه من بیشتر است. احساس گناه هم مانند درد عمل می‌کند به من می‌گوید یک جای کار می‌لنگد!

اگر آن را عمیق درک کنم، بفهمم و بپذیرم، به من فرصت بازگشت به مسئولیتم در قبال دیگری را خواهد داد. بازگشت لزوماً به معنای تثبیت ارتباط آن گونه که قبل از جدایی بوده نیست بلکه اغلب پیش رفتن با جدّیت و آگاهی بیشتر در جهت اعتماد به همدیگر است. این بازگشت شبیه از دست رفتن چیز ارزشمندی است به واسطه بی اعتنایی و بعد هوشیار شدن نسبت به این واقعیت که او چقدر برای من عزیز است. من مراقبت را تنها به دلیل غلبه بر احساس گناه از سر نمی‌گیرم، اما با تجدید آن، بر احساس گناه غلبه خواهم کرد.

تغییرات و نوسان‌ها

مراقبت با مقدار معینی اشتباه و انحراف در توجه و حساسیت نسبت به نیازهای دیگری همراه است. به عنوان مثال، به رسمیت شناختن صداقت و فداکاری به عنوان اجزای اساسی مراقبت به این معنا نیست که هر چیزی غیر از صداقت و فداکاری خالص با مراقبت ناسازگار است. والد مراقب، معلم مراقب، دوست مراقب و نویسنده مراقب، همگی روزهای خوب و روزهای بد خودشان را دارند؛ مراقبت با افت و خیز همراه است. گرچه مراقبت می‌تواند به این معنا در نوسان تلقی شود، اما میزان این کم و زیادی یا بهتر و بدتری درون مرزهایی محدود می‌شود.

                                                                                     ***

تا اینجا  تلاش کردم ویژگی‌های ذاتی مراقبت به معنای کمک به رشد دیگری را توصیف کنم و تمایزی میان این «دیگران» متنوع قائل نشدم. تفاوت‌های مهمی میان مراقبت والد از فرزند، و مراقبت نویسنده از محصول فکری، میان مراقبت نقاش از نقاشی‌اش، و آهنگساز از آهنگ‌اش، و مراقبت معلم از دانش آموزانش یا روان درمانگر از بیمارش وجود دارد. در این بخش به طور خاص به مراقبت از یک انسان می‌پردازم: نخست مراقبت از انسان‌های دیگر و سپس مراقبت از خودم.

برای مراقبت از یک شخص دیگر باید بتوانم او و دنیای او را به شکلی بفهمم که انگار در آن زندگی می‌کنم. باید بتوانم آن را به همان شکلی که هست ببینم. با چشم‌های او ببینم جهانش چگونه است و او خود را چگونه می‌بیند. نباید نگاهم به او از منظری باشد که دنیای بیرون دیکته می‌کند. نباید چنان برخورد کنم گویی او موجودی فضایی است. باید بتوانم با او و در جهان او باشم و برای درک عمیق معنای زندگی برای او، آنچه برای رسیدن به آن می‌کوشد و آنچه برای رشد به آن نیازمند است، به دنیای او وارد شوم. اما فقط زمانی می‌توانم تلاش و تقلای او را برای بالندگی بفهمم که به نیازهای خودم برای رشد پاسخ داده و آن‌ها را فهمیده باشم من تنها چیزهایی را در دیگری درک می‌کنم که خودم به درک آن‌ها نایل شده باشم.

نویسنده معتقد است با وارد کردن معنای مراقبت به زندگی، نیروهای ما در جهتی مشخص نظم می‌گیرد و زندگی‌مان معنایی تازه می‌یابد:

در فرآیند پیدا کردن و کمک به دیگرانِ مناسب زندگی‌ام، من معنای زندگی خود را کشف و خلق می‌کنم. در مراقبت از دیگرانِ مناسب خودم و با «در جایی بودن» معنای زندگی خودم را می‌زیم. به این معنا مراقبت بار اضافه‌ای بر دوش زندگی من نیست و به آن تحمیل نشده است؛ حقیقت و ضرورتی در آن هست که ریشه در هستی من دارد.

معنا از آنِ من می‌شود. چیست که به طور خاص نیازمند من است؟ و چیست که من باید به آن رسیدگی کنم؟ مساله‌ی هستی‌ام را یافته‌ام. نیاز مشخصی که دیگری معین به من دارد، اگر بناست رشد کند.

هیچ فرد دیگری نمی‌تواند معنای زندگی مرا برای من مشخص کند، معنای زندگی چیزی است که خودم باید به وجود بیاورم. معنا چیزی از قبل معین نیست که فقط باید کشف شود؛ من همزمان به خلق و کشف آن کمکی می‌کنم؛ این یک فرآیند مستمر است و یکبار برای همیشه اتفاق نمی‌افتد.

خودآیینی

خودآیینی معادل زیستنِ معنایِ زندگی خود است؛ وقتی خودآیین هستم، در محدودیت‌های معین شرایط اجتماعی و طبیعی زندگی به راه خود می‌روم. خودآیینی به معنای این نیست که هر چه دوست داریم انجام دهیم؛ عمل من در مراقبت از دیگران مناسب منِ دلبخواهی نیست. این که چگونه و چرا کاری انجام دهم، با آنچه لازم است برای رشد و تحقق دیگری انجام دهم معین شده‌است. با این حال گرچه مسیر زندگی من به خاطر نیاز دیگران به رشد تعین یافته است، موجود تابعی نیستم که رفتار و عملش از بیرون اداره شود، بلکه شخصاً مبتکر رفتارها و مسئول زندگی خودم هستم. راه و جهت من چیزی از پیش مشخص یا تحمیلی نیست بلکه از درون زندگی خودم می‌جوشد!

این مطلب را با کسانی که مطالعه آن را برایشان مفید می‌دانید به اشتراک بگذارید

شاید خواندن این مطالب را نیز دوست داشته باشید:

بازدیدها: ۲۴

نظرات بسته شده است.