خاطرات آبستناند؛ آبستن امکانهای متفاوت و سرنوشتهای تازه و شاید همین است راز جذبهای که در دل خاطراتِ مادربزرگها یا پدربزرگها یا مادران و پدران ما را به سمتِ خود میکشد؛ یا در خاطرات کسانی که سرزمین، مردمان و فرهنگی دیگر را دیدهاند و تجربه کردهاند. وقتی به خاطراتِ خود یا دیگران گوش میدهیم شوقِ تماشای منظرهای تازه در ما بیدار میشود. گویی منتظریم تا شاهدِ شکلی دیگرگونه از انسان و جهان باشیم. این گونه است که سر پا می ایستیم برای شنیدنِ سرگذشت کسانی که آزمونی دشوار و دردناک را از سر گذراندهاند و این گونه است که رؤیاهای شیرین و کابوسهای یک دوست یا انسانی دیگر، ما را به سوی خود میکشند. گاهی هم آن منظرهی تازه منظرهای است از زندگی خودمان!
بسیاری از ما اعمال و ماجراهای زندگیمان را صرفاً به صورت زنجیرهای از حوادث پشت سرهم به حافظه سپردهایم اما دلیل کارهایمان، احساسها، افکارمان و بسیاری دیگر از جنبههای مهم وقایع را نمیدانیم. وقتی خاطره میگوییم ناچار میشویم به این جنبههای مهم فکر کنیم و در واقع «خود»مان را بشناسیم.
برخی خاطرات آرزوهایمان را به ما یادآوری میکنند؛ شور و جسارت دوران نوجوانی که میخواست چیزی نو بیافریند؛ تصمیمی که زمانی برای مقابله با بیعدالتی گرفتیم؛ عشقی که مصمم بودیم به آن پایبند باشیم و …
خاطره، محمل بازیابی آرزوهایی است که زمانی بسیار دوستشان میداشتیم و اکنون میخواهیم که آرزوهایمان را برای یکدیگر مرور کنیم.